حال و حوصله و یک انشا کوتاه

اول این پست می خوام یک سوال خیلی اساسی از همه بپرسم:


به نظر شما حال و حوصله یک آدم به چه چیز هایی می تونه بستگی داشته باشه؟


این روزها به معنای واقعی کلمه حال و حوصله هیچ چیزی رو به طور مطلق ندارم!نه حوصله خوندن کتاب جدید دارم، نه حوصله دیدن فیلم جدید دارم، نه حوصله درس خوندن دارم و نه امتحان دادن و نه مدرسه و نه بازی و نه حتی اینترنت و نه زبان! به نظر شما دلیل این چی می تونه باشه که یک نفر شب تا صبح به یه چیزی غر بزنه؟ لطفا راهنمایی کنید!


و یک چیز دیگه هم می خواستم براتون بزارم. جدید ترین انشای خودم که موضوعش نوشتن یک نامه دوستانه بود:



دوست عزیزم، نیوشا جان:


با سلامی به گرمی پیتزا و سردی یخچال فریزر امرسان، امیدوارم حالت خوب باشد و همیشه شاد و خرم، سبز و شاداب و باحال و پر تحرک باشی. ما نیز اندر دنیای مدرن یاد ایام قدیم تاریخی کردیم و تصمیم به نامه نگاری گرفتیم!

 شنیده ام به تازگی حالت خوب نیست و نمی توانی حرف بزنی اما من از شوق خبر گرفتن ز دوست نتوانستم صبر به عمل آورم و تصمیم گرفتم نامه بنویسم تا از حالت با خبر شوم. اگر زنده ای! هر چند اگر مرده هم باشی باید نامه ات را به فرشته ها بدهی تا برایم بیاورند. در این صورت ممئن می شوم حالت خوب است.

دلیل اصلی نوشتن این نامه، تشکر از فرستادن هدیه ای بود که برای قبولی ام در زبان، هفته پیش بهم داده بودی. البته خودم می دانم لیاقت این هدیه را داشتم و تو وظیفه ات را انجام دادی! به هر حال ممنونم.

من فقط یک سوال دیگر از تو دارم! تو چطور توانستی این نامه خود پسندانه مرا تا آخر بخوانی؟ در اولین فرصت اگر مرده یا زنده بودی جوابم را بده!


                                                                                       قربانت

                                                                                           دوست همیشگی تو، و،و،و

                                                                                   ترانه(+امضا هم داره!)


دوباره!!!!!!!!

سلامی گرم! بالاخره بعد از مدت ها که داستان می گذاشتم(آخه عادت ندارم بدون "گ" بنویسم!)-به جز یه مکث کوچیک واسه اسکار 2009 تصمیم گرفتم دوباره پست بگذارم!


اول باید یه سری نکته در مورد مدرسه بگم:


1.خیلی توووووپه! درسامون با این که حجمش بیشتر شده ولی فوق العاده از پارسال آسون تر شده! مخصوصا یه درس فوق العاده کابوس وار به نام دینی! اصلا من وقتی اسم این درس میاد تنم مور مور میشه. همین الان که دارم این متن رو می نویسم دستام دارن می لرزن! اما این طور که معلومه خیلی از پارسال آسون تره. چون من باید با عرض تاسف اعلام کنم که پارسال نمره دینی بسیار معدل منو اورد پایین و باعث شد که ترم اول معدلم بشه 19/76 و ترم دوم بیست که با هم شدن 19/92. البته الان خیلی با 20 فرق داره چون یکی از دوستان فوق العاده از خود راضیم اومد به من پز داد که معدلش شده 19/94 و براش شرمه که من سرگروه علومشم!جالبه نه؟!!!


2. بخش خوانندگیش از همش بهتره! اصلا نمی دونم این مدرسه چه پدر کشتگی با ما داره که فقط 1 ربع زنگ تفریح گذاشته و ما تا میام بیرون از کلاس باید برگردیم سر کلاس دوباره. تازه بعضی وقتا 10 دقیقس! انشاالله تا یه مدت دیگه زنگ تفریح از روی برنامه کره زمین (همون ایران!) حذف میشه و باید همین طوری درس بخونیم. حالا از بحث منحرف شدیم. داشتم در مورد خوانندگی حرف می زدم که خودم خواننده گروه هستم و بقیه هم مطرب!


3.بخش داستان گویی هم داریم که خودم راوی تمام داستان های این بخش هستم و مجبورم بشینم برای دوستان کتاب هایی رو که خوندم رو تعریف کنم تا وقتی که انشاالله زبونم مو در بیاره و شاید،اگر، اما، اگر شد، اگر نشد و غیره و غیره ، بتونم 10 ثانیه استراحت کنم و دوباره شروع کنم!


4.یک اتفاق جالبی که افتاد این بود که در اولین جلسه اولیا و مربیان مدرسه مجری شدم و کلی تو مدرسه معروف شدم! همه عاشقم شده بودن و حالا مگه ناظمادست از سرم بر می دارن! پدرم داره در میاد! البته خیلی خوبه چون کم کم دارم جلو مدیر جدید مدرسه به چشم میام. آخه تقریبا در تمامی مورد مدرسه از من استفاده میشه!(مانند سرود و تایپ و ویرایش و پیرنت و ...!). تازه می خواستن ببرنم صدا و سیما ولی من به دلایلی که تمامی خوانندگان این وبلاگ می دونند نرفتم!:دی



این که از مدرسه. دیگه از چیز های دیگه خبر خاصی نیست جز این که بعد از قرن ها بهترین دوستم دوباره از کانادا برگشت و من هم از حالت افسردگی دایمی خارج شدم!


پ.ن:چند مورد جانبی در مورد مدرسه:  به عنوان شورای دانش آموزی به دلیل تقلب در انتخابات انتخاب نشدم!


پ.پ.ن: راستی قالبم دوبراه عوض شد!