شاید خیلی از شما ها داستان ها را با جمله بالایی شروع کرده باشید و بعد اول داستان این جوری باشد: یکی بود یکی نبود.غیر از خدا هیچ کس نبود در یک شهر پر جمعیت آدم های زیادی زندگی می کردند. روزی شاهزاده این شهر........در صورتی که گفته بودید غیر از خدا هیچ کس نبود.آخه مگه میشه بگید غیر از خدا هیچ کس نبود و بعد حرف یک شهر پر جمعیت رو بزنید؟ آخه مگه میشه؟
این اسم یک کتاب قشنگه. توش با چند تا هنرپیشه و کارگردان و نویسنده و گرافیست و نقاش مصاحبه کردن با این موضوع که اگر سوسمار بودید چه کسی را میخوردید؟
من که فکر میکنم اگر سوسمار بودم دوستم لیلا را میخوردم که دیگه همیشه پیشم باشه که انقدر دلتنگش نباشم.
شما اگر سوسمار بودید چه کسی را میخوردید؟