می آید...

آب زنید راه را هین که بهار می رسد      مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد 

 

می اید صدایی. صدای بهار...

چو باد صبا نفس می کشد و بازدم می دهد، جهان بار دگر از طراوت گل های زیبا رنگین می شود. جهان در زیر پرتوان طلایی خورشید به طور حقیقی مرئی می شود و هر نفس لذت بخش ما را زنده می کند.در ختان جامهی سبز خود را برای بار دگر زیستن بر تن می کنند و تنفس در باد ها و نسیم های ملایم را از سر می گیرند، همین طور آماده اند که قامت بلند و گاه خمیده خود را به نمایش بشر و طبیعت بگذارند تا مست شوند.

از دور صدای چهچهه زدن بلبل که در نسیم ملایم بهاری پرواز می کندریال می آید بلبل آواز بهار را از سر می گیرد تا حس موسیقیایی طبیعت را حیات بخشند و صوای زندگی را به گوش جهان برسانند.  همین طور صوای خرامیدن آهو در زیر رگبار بهاری لذت بخش است و یا شاید از ان خرسی که در خواب زمستانی به سر میرود کناره می گیرد. شاید از پرستو ها... بود علف تازه، بوی گل و بوی طبیعت ما را از درون و بیرون نوازش می کند. گاه لذت این جور لحظه ها به صد تا زندگی می ارزند.

بوی نوروز و بوی عیدی از دور به مشام می رسد. این باعث هویدا شدن اشتیاق های نامرئی انسانیت می شود. بوی خوش عطرهای عید و وسایل تازه به ما نشاطی وصف ناپذیر می بخشد و تمام این ها یم توانند یک شب سیاه را نورانی کنند.

بهار... می تواند همه چیز باشد. هر بهاری که می رسد، وصفی جداگانه و جدید دارد. هر بهار می تواند شروع تولدی دوباره در ما و طبیعت باشد و افسوس که گاهی زود گذر است...

بهار می تواند شروع یک رویای غیر قابل تصور باشد، چیزی که تنها در افسانه ها به آن دست میابیم زیرا در این فصل طبیعت به صورت حیرت انگیزی زیبایی ها خود را فرو می نهد و ما را به عمق آرزو  ها و رویاهای غیر قابل باور می برد. میدانیم که نزدیک است بهار زیرا...

می وزد... نسیم

می روید... گل

قد می کشد...درخت

می خواند...پرنده

می خرامد...آهو

سر میرسد...رویا

پرواز می کند...پرستو

زنده می شود...طبیعت

صدا میزند... بهار