-
جواب سوال ۵
جمعه 22 آذرماه سال 1387 18:46
کلاس درس-روز-داخلی بچه ها روی صندلی نشسته اند.همه یک برگه امتحانی جلوشونه.مراقب همه بچه ها را می پاید. سه ردیف صندلی در کلاس است به صورت عمودی. در هر ردیف شش صندلی قرار دارد.در این هنگام یکی از بچه ها چرکنویسی در می آورد و چیزی روی آن می نویسد.موبایل مراقب زنگ می زند.مراقب نگاهی به همه بچه ها می اندازد و به سمت کیفش...
-
خیال
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 00:34
خیال یا واقعیت؟. شاید به نظر شما بیاید که بین این دو فاصله زیادی است. اما د رواقع بین این دو خط باریکی است که علم نه حالا و نه حتا ده هزار سال بعد هم نمی تواد آن را بردارد. ما همیشه فکر می کنیم به، به دست یافتن خیال هایی که دست نیافتنی است –یاد مرد لامانچا افتادم-و هر چند نمی توانیم به آن برسیم، با این حال این کار...
-
پاییز
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 22:49
باز پاییز، باز مدرسه، باز آغاز خواب طبیعت به زیباترین شکل. باز صدای نزدیک شدن عید، باز صدای شب یلدا و باز صدای مدرسه. فصل، فصل قهوهای قشنگی که نسیمی جدید میوزد. فصل نارنگی، فصل انار، فصل خانه جدیدمان مدرسه. باز بوی پاییز/ف بوی مدرسه. بوی زندگی از درون ما را مینوازد. و صدا میزند که "پاییز آمد" این فصلف...
-
بازی ُSims
شنبه 19 مردادماه سال 1387 00:36
چند روز پیش رفته بودم خونه دوستم بهار. حوصله مون سر رفته بود و این بود که رفتیم از پسر همسایه پایینی شون بپرسیم که فیلمی چیزی داره که بگیریم و نگاه کنیم. یا اینکه بازی سیمز را داره که ازش بگیریم و نصب کنیم و بازی کنیم یا نه. مادرش در را باز کرد. در باره فیلما ازش پرسیدیم. مادرش چند تا فیلم بهمون داد و پس از گرفتن...
-
اگر نقاش بودم
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 22:22
اگر نقاش بودم، اولین چیزی را که به ذهنم میرسید میکشیدم. یک شب مهتابی با درخشش ماه تابان و آنگاه بوستانی به رنگ سبز تیره. درختی در آن گوشه تابلو که در آن دو چشم زرد به تو زل زدهاند. هر چیزی میتوانند باشند. چشمان عقاب، جغد، هرچی. خفاشها به دنبال هم در آسمان پرواز میکنند. از تصور خودم وحشت میکنم. بهتر است به جای...
-
وبلاگم یک ساله شد
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 00:44
یادداشت های شب مهتابی یک ساله شد.
-
روز امتحان
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 23:47
امتحان، امتحان...این کلمه همیشه مثل ماهی تو مغزم شنا میکنه. چرا؟ راستش رو بخواید یا اون امتحان ریاضی کابوس وار میافتم. ریاضی سختترین درس در سرتاسر جهان است. اگر فکر میکنید که من یک بچه استثنایی هستم پیشنهاد میکنم که این پست رو نخونید. از آغاز پیدایش جهان شروع میکنم: آغاز این داستان وحشتناک ۲۴ ماه می بود. فرداش...
-
هورا.....انگشتمم در بهار شکست
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 00:30
با کمال مسرت به اطلاع همه میرسونم که کلکسیون شکستگی های من در اثر ورزش تکمیل شد و یکی از انگشتام در بهار شکست. بازم در اثر ورزش. این بارم با توپ. اونایی که با کلکسیون من آشنا نیستن برن این لینک و ببینن. کلکسیون من فقط بهارو کم داشت که اونم تکمیل شد. هووووووراااااااااااااا.
-
رویای یک شب مهتابی
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 01:17
صدایی به گوشم رسید. مانند یک آواز، یک آهنگ، یک شعر و قطع شد. چشم هایم را باز کردم و خود را در دشتی پر از گل دیدم. گلهای کوچک و به رنگ زرد و قرمز را می دیدم که با وزش نسیم به این سو و آن سو می رفتند. فرشتگان زیبا با لباس هایی از جنس طبیعت داشتند با یکدیگر صحبت می کردند. در گوشه ای نوجوانی زیبا که چه عرض کنم، یک حوری...
-
در نیمه باز
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 23:32
شما در جایی که هیچ سکنه ای وجود ندارد دیوار درازی می بینید. در جایی در این دیوار دری نیمه باز است. به نظر شما پشت این دیوار چه می تواند باشد؟
-
آلوکارد (ALOCARD)
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 00:14
هیچ وقت دقیق نفهمیدم یک دراکولای واقعی چه شکلی میتونه باشه. تنها چیزی که میدونم اینه که دندونهای نیش بلند داره. اما در یکی از فیلمهای دراکولا دور چشم آنها قرمز بود و چشمهای خودشون کم رنگ بود. در کارتون بت من علیه دراکولا همه پوستی چروکیده و سفید رنگ داشتند. چشمهای آنها آبی نورانی بود. خودم شخصاً از دراکولا...
-
انتظار ها به پایان رسید
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 23:56
گوشواره از امشب ۳۰/۸/۸۶ اکران شد. کارگردان: وحید موساییان فیلمنامه : هوشنگ مردای کرمانی فیلم بردار:شهریار اسدی موسیقی: فریدون شهبازیان طراح صحنه: ژیلا مهرجویی تدوین: حسن ایوبی بازیگران: اکبر عبدی - رویا تیموریان - پریسا پورقاسمی - مسود رایگان - فریبا خادمی - آندیا شهبازیان و خودم.
-
آذین
جمعه 4 آبانماه سال 1386 22:30
من امسال به دوره راهنمایی رفتم. یعنی از دوستای دبستانی جدا شدم. به خاطر لیلا یکی از صمیمی ترین دوستای دوره دبستانی رفتم مدرسه زینب. میتونستم برم مدرسه راه دانش. خیلی از دوستامم اونجا بودن. نزدیکترم بود. به خاطر لیلا رفتم زینب. ولی توی دسته بندی کلاسا کلاس من و لیلا جدا از هم شد. برای همینم من یا یکی دیگه به اسم آذین...
-
لذتهای زندگی
شنبه 14 مهرماه سال 1386 22:50
به نظر من لذتهای زندگی ده تاست. 1 – یک دوست که میدونی به فکرته. (اهریمن لذات نفسانی) 2 – اسمت جزء رتبههای اول کنکور. (زیاده طلبی) 3 – نوشتن داستان. (باحوصله بودن) 4 – رقص دو نفرهی خارجی. (No Response to Paging) 5 – شنا، اسکی، بسکتبال (ورزشی، صدالبته دست و پا شکستن) 6 – Mp3 توی گوش و با صدای بلند باهاش خوندن....
-
هم شاگردی سلام
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 21:28
دلم برای مخش نوشتن تنگ شده.
-
چه فیلمیو بیشتر از همه فیلما دیدین؟
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 23:49
داشتم آمادئوس میدیدم که یک دفعه به سرم زد نقدشو بنویسم که توی فیلمامون نوشتم. شما نمیدونید که من نقد فیلمیو مینویسم که حداقل ده بار ببینمش. کامران یکی از بچه های فیلمامون کامنت گذاشت که من فیلم جدی رو بیشتر از 5 بار نمیتونم ببینم. من براش نوشتم که اتفاقا من میبینم. فیلم جدی رو هم بیشتر از طنز دوست دارم هیچی زیادم...
-
خداحافظ تا ده روز دیگه
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 20:29
من تا ده روز دیگه نیستم. میرم مسافرت. ولی امیدوارم که بتونم حداقل یکبار به اینجا سر بزنم. و یک چیزی آپ کنم. میرم سنندج. از اونجا براتون سوغاتی میارم.
-
بهترین روز زندگی
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 22:14
تا حالا توجه کرده اید که هیچ روزی بهترین روز زندگی نیست؟ چون هر روز ه خوبی که میگذرانیم میگوییم امروز بهترین روز زندگی من بود. در ضمن بهترین روز زندگی روزی است که هیچ وقت فراموش نکنیم و بادمان بماند. اما اگر دقت کرده باشید بعد از یک هفته اصلا یادمان میرود که چی بود؟ کی بود؟ چرا بود؟ بازم در ضمن اگر توجه کنیم...
-
معمای اتوبوس؟
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 00:38
حسام جون توی وبلاگش این عکسی که میبینید گذاشته بود و بعدم پرسیده بود: "این اتوبوس داره کدوم طرفی میره؟" بعد از اینکه کلی جواب گرفت عموشو برنده اعلام کرد که گفته بود سمت چپ. چرا چون دری نیست که ازش سوار بشن و به همین دلیل توی اون لاین داره میره سمت چپ. میدونید این جوابیه که بچههای پیش دبستانی دادن؟ خب اونا بچهاند...
-
ورزش؟ سلامتی؟ تندرستی؟
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 23:27
پاییز ۱۳۸۳ - ژیمناستیک زمستان ۱۳۸۵ - راه رفتن دیروز ۱۳۸۶ - بسکتبال من دیگر کاملا معتقد شده ام که ورزش سلامتی نمی آورد. فقط بهار مانده تا کلکسیون شکستگی های من کامل شود. که امیدوارم کامل نشود. تا همین جا هم ورزش به اندازه کافی برای من سلامتی آورده است.
-
بدون هوا
دوشنبه 1 مردادماه سال 1386 23:53
انسان بدون غذا تا یک ماه زنده میمونه. بدون آب تا یک هفته. البته باید بگم کسانی که توی صحرا زندگی میکنند بیشتر آب نیاز دارند و بدون هوا تا 6 الی 8 دقیقه. این متن توی کتاب زبانم بود. به نظر شما این درسته؟ یا زمان کمتری میشه بدون هوا زنده موند. بابام که میگه کمتر. چون وقتی آدم عمل نفس گیری را انجام میده خیلی کمتر وقت...
-
غیر از خدا هیچ کس نبود.
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 19:01
شاید خیلی از شما ها داستان ها را با جمله بالایی شروع کرده باشید و بعد اول داستان این جوری باشد: یکی بود یکی نبود.غیر از خدا هیچ کس نبود در یک شهر پر جمعیت آدم های زیادی زندگی می کردند. روزی شاهزاده این شهر........در صورتی که گفته بودید غیر از خدا هیچ کس نبود.آخه مگه میشه بگید غیر از خدا هیچ کس نبود و بعد حرف یک شهر پر...
-
اگر سوسمار بودید چه کسی را میخوردید؟
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 20:02
این اسم یک کتاب قشنگه. توش با چند تا هنرپیشه و کارگردان و نویسنده و گرافیست و نقاش مصاحبه کردن با این موضوع که اگر سوسمار بودید چه کسی را میخوردید؟ من که فکر میکنم اگر سوسمار بودم دوستم لیلا را میخوردم که دیگه همیشه پیشم باشه که انقدر دلتنگش نباشم. شما اگر سوسمار بودید چه کسی را میخوردید؟
-
امروز از بوفه مدرسه چیز میخرم
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 00:17
امروز با بچهها قرار گذاشیتم فردا از بوفه مدرسه چیز بخریم. قرار شد نفری ۳۰۰ تومن بیاریم. اومدم خونه و داد زدم: "مامان، مامان قرار شده فردا از بوفه مدرسه چیز بخرم یعنی بخریم. باید بهم ۳۰۰ تومن بدی." مامان گفت: "چرا همیشه مثل تارزان وارد خونه میشی؟" "بشین و درساتو بخون. باشه بهت پول میدم. از اونجایی که منهم خیلی حرف...
-
سی دی
سهشنبه 15 خردادماه سال 1386 23:13
دیروز یک دست فروش کنار خونمون بساط چیده بود. از مدرسه که برگشتم دیدم کارتون روبوتها رو داره که در بدر به دنبالش می گشتم. اومدم خونه و به بابام موضوع رو گفتم. بابام گفتم باشه بیا بریم بخریم. وقتی رفتیم و خواستیم بخریم بابام فیلم مورد علاقهاش یعنی کاغذ بی خط را دید و گفت صبر کن چند تا فیلم بگیرم بعد کارتون تو رو هم...
-
منو بگیر اگه میتونی
شنبه 12 خردادماه سال 1386 20:38
شاید شما فکر کنید که این فیلمی است که چند وقت پیش در نورزو از تلویزیون دیدید ولی نه اشتباه نکنید این جمله ای است که من برای بعضی از فیلمها، کارتونها یا صحنه ها انتخاب میکنم از جمله کارتون کایوتا و رود رانر که در واقع من بهش میگم بیب بیب!! فکر کنم همه این کارتون را دیدهاید ولی نمیدونم چرا اصلا هیچ نقدی در باره اش...
-
آغاز این وبلاگ
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 21:06
سلام من ترانه هستم. تصمیم گرفته ام که هفته ای دوبار توی این وبلاگ چیز بنویسم. نوشته هامم اصلا موضوع خاصی نداره که بخام بگم علمیه، تاریخیه یا هر چیز دیگه. از تیترشم معلومه. یادداشتهای شب مهتابی. یعنی هرچی بتونم یا به ذهنم برسه توی دفترچه یادداشتم مینویسم و بعدش میگذارم اینجا. البته این باعث نمیشه که من به نوشتن در...