-می دونی چیه سیلی؟ تو احمق ترین احمقی هستی که تا الان دیدم! عجبا! حیف دختر به اون خوشگلی که داره سعی می کنه توجه تو رو به خودش جلب کنه! برو بمیر!
سیلی نگاهی به او انداخت و چشمانش را در حدقه چرخاند. تام با عصبانیتی دو چندان، در میان فضای پر هیاهوی پارتی گفت: چشماتو واسه من نچرخون! خجالت بکش! تو مایه ننگ این گروه هستی!
گری هم گفت: خدایا! این دختره دل از همه برده اون موقع تو بهش بی محلی می کنی!
سیلی دستی به پشت سرش زد و موهاس سیخ سیخی اش را که نوکش را سبز کرده بود، با دست صاف کرد. سپس گفت: آخه این مشکل من نیست! منم خیلی از چهرش خوشم اومده ولی خوب نمی تونم! آخه نه بلدم حرف بزنم، نه دعوت کنم، نه...