روز امتحان

امتحان، امتحان...این کلمه همیشه مثل ماهی تو مغزم شنا می‌کنه. چرا؟ راستش رو بخواید یا اون امتحان ریاضی کابوس وار می‌افتم. ریاضی سخت‌ترین درس در سرتاسر جهان است. اگر فکر می‌کنید که من یک بچه استثنایی هستم پیش‌نهاد می‌کنم که این پست رو نخونید.

از آغاز پیدایش جهان شروع می‌کنم:

آغاز این داستان وحشتناک ۲۴ ماه می بود. فرداش امتحان ریاضی داشتیم. اون موقع من فکر می‌کردم خوندن ریاضی یعنی روخونی اون. اگر این فکر مسخره رو نکرده بودم شاید الان در یکی از دانشگاه‌های معتبر جهان مشغول تحصیل بودم. به هر حال کتابم رو باز کردم و شروع کردم به روخونی. کلمه‌های سختی توش بود ولی به هر حال من می‌فهمیدم. خوب فوقش می‌شدم ۵/۱۹ یعنی برادر دوقلوی بیست. فوقش ۵ دقیقه زودتر به دنیا اومده. فردا با اطمینان سرجلسه امتحان نشستم. خانم برگه‌های ریاضی رو بین ما پخش کرد. من در جواب دادن به سئوال‌ها هیچ مشکلی نداشتم. منظورم اینه که اگرم جایی رو بلد نبودم از دوست صمیمی‌ام که کنارم نشسته بود و تمام نمره‌هاش ۲۰ بود می‌تونستم کپ بزنم. خیال نکنید تا حالا این کار رو نکردم. اگر اون نبود همون نمره های زیر ۱۷ی رو که داشتم، نمی‌گرفتم. لااقل من فکر می‌کردم مشکلی نخواهم داشت ولی فکرم اشتباه بود.

تا سئوال‌ها رو دیدم خشکم زد. هرچی مساله و تقسیم آدم‌کش که در دنیا بود رو داده بود. توی مساله ها یک عالمه مرغ سیاه و سفید بودند که هر کدوم یک عالمه تخم مرغ سیاه و سفید می‌ذاشتن و از هر کدوم از تخم مرغ ها یک عالمه جوجه سیاه و سفید در می‌اومد. –خوبه که حداقل صورت مساله رو فهمیدم- چاره ای نداشتم از سر تا ته ورقم رو از روی دست دوست مهربانم –نام؟ نامعلوم- کپ زدم. خوب راستش رو بخواید همه چیز رو مثل اون نوشتم. شاید اگر کمی دقت می‌کردم اسم خودم رو بالای ورقه می‌نوشتم نه اسم اونو. روز کارنامه خیلی خوشحال بودم ولی افسوس که این خوشحالی دیری نپایید. مادرم رفت و با کارنامه برگشت. وقتی به خانه رسید یک پس گردنی هنری و زیبا نثار گردن زجر دیده من کرد. هنگامی که کارنامه را دیدم رو به روی درس ریاضی یک صفر کله گنده با خباثت به من لبخند می‌زد.

عجب از دست این دوستان ناباب و با اون اسم‌های مسخره‌شون.

ترانه وینستون